(زبور آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم - اخت القرآن)
آيا صحيفه سجاديه يك كتاب دعاستيا نوشتهاى است كهعنوان دعا به خود گرفته و رسالت ديگرى دارد؟
كسانى كه با صحيفه آشنا هستند به اين نظر رسيدهاند كهصحيفه تنها كتاب دعا نيست.
شاهد اول سند صحيفه است و براى روشنشدن مطلب بهبخشى از سند آن اشاره مىشود كه خود بازگو كننده اين معنىاست كه عنوان ظاهرش دعا است ولى اين در حقيقت پوششاست و در وراى اين پوشش مسائل مختلفى عنوان شده است.
شاهد دوم فهرستى است كه مرحوم مظفر از صحيفه تهيهكرده است.
در ادامه توضيح داده مىشود كه صحيفه، كتاب دعا به معنىآنچه در ذهن بعضى تبادر مىكند نيست، بلكه كتابى استانسانساز، مباحثى در قالب دعا، براى ساختن جمعى انسانآماده مبارزه. البته دعاهائى كه در اسلام رسيده همه اين چنيناست.
شاهد اول: راوى صحيفه شخصى استبه نام «عمير» از پدرش«متوكل» كه توضيح مىدهد صحيفه چگونه به دستش رسيده وبه دنبال آن در بين مردم منتشر گشته است.
متوكل مىگويد: «موقعى كه يحيى بن زيد- فرزند امامسجادعليه السلام - عازم خراسان بود او را ملاقات كردم، سلام گفتمگفت: از كجا مىآيى؟ گفتم: از حج. او از من حال خانواده،بستگان، دوستان و پسر عموهايش را كه در مدينه بودند پرسيدو درباره امام صادق عليه السلام آهسته سؤال كرد.
حال و وضع آنها را برايش نقل كردم و گفتم از جريانشهادت پدر شما همه اراحتبودند، به اينجا كه رسيدم گفت:«عمويم محمد بن على (امام محمدباقر عليه السلام) به پدرم گفت:صلاح نيست كه الان مبارزه را شروع كنيد.»
بعد مىگويد از من سؤال كرد: آيا پسر عم من جعفر بنمحمد را ملاقات كردهاى؟
گفتم: من عذر مىخواهم، دوست ندارم آنچه را كه شنيدهامبراى شما نقل كنم.
رو به من كرد و گفت: شما مرا از مرگ مىترسانى؟ هر چهاز امام صادقعليه السلام درباره من شنيدى بگو، گفتم: شنيدم مىگفتيحيى قيام مىكند، كشته مىشود و به دارش مىزنند همانگونهكه با پدرش رفتار كردند.
گفت: آيا از امام صادق عليه السلام نوشتهاى همراه دارى؟ عرضكردم: بلى، مطالبى را به من فرمود و من نوشتهام، آن را به اودادم و يكى از اينها هم دعايى بود كه آن حضرت املاء كرده و من نوشته بودم و فرموده بود اين دعايى است كه پدرش املاء نموده و او نوشته و به او خبر داده كه از دعاهاى پدرش على بن الحسينعليه السلام و از دعاهاى صحيفه كامله است.
يحيى آن را گرفت و تا آخر مطالعه كرد و گفت: آيا اجازهمىدهى من اين را استنساخ كنم؟ گفتم: آيا اجازه استنساخچيزى را از من مىخواهى كه اصلش از خود شما است؟ گفتمن هم در عوض صحيفه كاملى به تو خواهم داد; دعاهايى كهاز ناحيه پدرم زيد است و به او از پدرش امام سجاد عليه السلامرسيده، ولى پدرم به من وصيت كرده كه آن را حفظ كنم و بهدست غير اهلش ندهم.
اين چه دعائى بوده كه امام سجادعليه السلام به زيد املاء كرده وزيد هم به يحيى املاء كرده و به او گفته مواظب باش به دستغير اهلش نيفتد؟
دعا به معنى راز و نياز به دست ديگران بيفتد كه مانعى ندارد.
عمير مىگويد: پدرم گفت: بلند شدم و سر و صورت او را بوسيدم و مىافزايد: يحيى نوشته مرا به جوانى داده گفت: اين دعا را با خط زيبا، خوانا و روشن بنويس و به من بده. من اين دعا را مىخواستم از امام صادق عليه السلام بگيرم به من نمىداد.متوكل مىگويد: من پشيمان شدم كه چرا اين كار را كردم. ادامه مىدهد: در صندوقى را باز كرد، صحيفه قفلزده مهركردهاى را از آن خارج ساخت، آن را بوسيد، گريه كرد، سپس مهرش را شكست و قفل را باز كرد و بعد صحيفه را باز كرده بر چشمگذاشت و به صورت ماليده گفت: «به خدا قسم اى متوكل باتوجه به اينكه از قول امام صادق عليه السلام نقل كردى كه ايشان ازپدرانشان اين مطلب را شنيدهاند مطمئنا واقع مىشود و من كشته شده به دار آويخته مىشوم، لذا اين را به شما مىدهم.شما حفظش كنيد.
من از اين مىترسم كه چنين دانشى به دستبنى اميه بيفتد و آن را در خزائنشان براى خود حفظ كنند. اين را تحويل بگير و فكر مرا از اين جهت راحت كن.»
صحيفه سجاديه كه دستيحيى است، چه دعائى است كه مىگويد: اگر قرار نبود من شهيد و به دار آويخته شوم نمىدادم،چون مىترسم به دستبنى اميه بيفتد و آنها اين را در خزائن خود حفظ كنند؟
بنابراين مشخص شد كه سند صحيفه، باز گو كننده اين استكه صحيفه نوشته ديگرى غير از دعا است.
بعد يحيى اضافه كرد: وقتى جريان من و اينها تمام شد و من كشته شدم اين يك امانت است تا آن را به پسر عموهاى منمحمد و ابراهيم برسانى.
متوكل مىگويد: من صحيفه را از ايشان گرفتم، وقتى يحيى شهيد شد به مدينه رفتم، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم وداستان يحيى را نقل كردم، امام صادق عليه السلام سخت گريه كرد وفرمود: خداوند پسر عمويم را رحمت كند و او را به اجدادش ملحق نمايد، آنچه مانع بود كه من دعا را به او بدهم همين بود كهخودش از آن وحشت داشت (همان كه پدرش وصيت كرده بودكه مىترسم دعا به دست نااهل بيفتد.)
بعد امام صادق عليه السلام فرمود: صحيفهاى كه از يحيى در دستشماست، كجاست؟ گفتم: اينجا است.
امام صادق عليه السلام آن را باز كرد و فرمود: به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاى جدم علىبنالحسين عليه السلام است.
متوكل مىگويد: آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود:
اسماعيل بلند شو و آن دعايى را كه تحويلت دادم و گفتمخوب حفظش كن بياور.
معلوم مىشود امام صادقعليه السلام دعا را دست هر كسىنمىداده، بلكه به دست اسماعيل پسر بزرگش داده است.
اسماعيل صحيفهاى را آورد، درست مانند صحيفهاى كهيحيىبنزيد به من داد، امام صادقعليه السلام آن را بوسيد و آن راروى چشمش گذاشت و فرمود: اين خط پدرم امام باقرعليه السلام واملاى جدم علىبنالحسينعليه السلام است. من هم شاهد بودم و درحضور من نوشته شد. عرض كردم اگر اجازه مىدهى من اين رادوباره مقابله كنم، فرمود من تو را اهل و شايسته ديدم كهنشانت مىدهم; يعنى به نااهل نشان نمىدهم. پس من هر دو رابا هم مقابله كردم، هر دو يكى بود و حتى يك حرف را نديدمكه در اين دو صحيفه با هم تفاوت داشته باشد. عرض كردمحال اگر اجازه فرمائيد من صحيفه يحيى را به پسر عموهايشتحويل دهم.
فرمود: خداوند امر فرموده كه امانتها را به اهلش برسانيد.بعد كه خواستم برخيزم و بروم فرمود: باش، سپس كسى رافرستاد دنبال محمد و ابراهيم كه بيايند، وقتى آمدند امامفرمود: اين ميراث پسر عموى شما است كه براى شما فرستاده، تحويل بگيريد ولى ما با شما يك شرط مىكنيم، عرض كردندبفرمائيد، فرمودند: اين صحيفه را از مدينه خارج نكنيد.
باز هم جاى اين سؤال است: چه دعايى بوده كه با آنهاچنين شرط مىشود؟ آيا طرح مبارزاتى بر ضد بنىاميه بوده كهامام صادق عليه السلام مىفرمايد: شرط مىكنم آنرا از مدينه خارجنكنيد كه اگر از اينجا خارج شود و به دستبنىاميه بيفتد اسراركشف مىشود؟! گفتند چرا خارج نكنيم آن حضرت فرمود:پسر عموى شما در مورد اين صحيفه از چيزى مىترسيد كه منهم ترس همان جريان را نسبتبه شما دارم و آن اين است كه بهدست دشمن بيفتد.
به نظر مىرسد اين كتاب كه مجموعا 54 دعا است علاوه برآثارى كه در معرفةالله و نيل به كمالات معنوى دارد يك طرحمبارزاتى بوده است ولى با استتار و تحت عناوينخاص.
شما راحت مىتوانيد عناوين دعا را بخوانيد و احساسنكنيد كه در ضمن دعا يك طرح سازندگى نيرو بر ضد بنى اميهو حاكمان غاصب است.
اينكه گفته مىشود اين كتاب يك طرح انسانسازى درجهات مختلف زندگى از جمله مبارزه براى به دست گرفتنحكومتبوده، ممكن است از بعضى روايات نيز بشود آن راكشف كرد. حديثى داريم در جلد اول كافى، باب كراهةالتوقيتاز ابوحمزه ثمالى بدينگونه: خداوند قرارش بود كه اين امر(منظور تشكيل حكومت عدل اسلامى به دست ائمه اهلبيتعليهم السلام است) در سال هفتاد اتفاق بيفتد. وقتى مردم كمكنكردند و امامحسينعليه السلام در سال 61 شهيد شد خداوند بر مردمخشم گرفت و آن را به سال يكصد و چهل تاخير انداخت.اضافه مىفرمايد: ما به شما شيعيان گفتيم كه قرار است جرياندر سال 140 به وقوع بپيوندد و بنا ستحكومت آن وقتتشكيل شود، اما شما جريان را فاش ساختيد. وقتى افشاكرديد ديگر خداوند وقتى تعيين نكرد.
براى اينكه بدانيم سال 140 چه زمانى است در كافى آمدهاست:
امام صادقعليه السلام در سال 83 متولد شد و در سال 148 ازجهان رحلت فرمود.
ملاحظه مىشود كه سند صحيفه مىگويد اين مطلب بايدپنهان بماند و حديث مىگويد: بنا بود جريان در سال 70 اتفاقافتد، كمك نكردند، تاخير افتاد، بنا بودسال 140 اتفاق بيفتداسرار را افشا كردند و ديگر خداوند زمان آن را تعيين نكرد. پس شاهد اول اينكه، صحيفه سجاديه يك كتاب دعاىمعمولى كه فقط انسان بخواند براى اينكه حاجتش برآوردهشود يا برود گوشهاى راز و نياز كند نيست.
شاهد دوم: فهرست ابواب اين كتاب است. فهرستى كه آقاىمظفر تهيه و آقاى انصاريان آن را تلخيص كرده، در آخرصحيفهاى كه خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران در دمشقچاپ نموده آمده است. وى 54 دعاى صحيفه را در نوزده بابآورده و زير مجموعههايى دارد:
اول «باب توحيد»: بحث درباره خدا و صفات خدا
دوم «باب نبوت»: تمام مطالبى كه امام سجاد عليه السلام در رابطه بابعثت انبياء و رسل دارد.
سوم «باب امامت»: مسئله رهبرى و امامت
چهارم «باب المعاد»: مقصد اصلى از خلقت انسان
پنجم «باب الاسلام»: معرفى اسلام
ششم «باب الملائكه»: فرشتگان و ماموران خاص خداوند
هفتم «باب الاخلاق».
هشتم «باب الطاعات»: نحوه اطاعت و عبادت خداوند
نهم «باب الذكر و الدعا»: نحوه دعا كردن و دعا خواندن وچيزنوشتن
دهم «باب السياسة»: تدبير كشور، شهر، بخش، خانه وتدبير دركليه امور.
يازدهم «باب الاقتصاد»
دوازدهم «باب الانسان»: معرفى اينكه انسان چيست.
سيزدهم «باب الكون»: اصل هستى شناسى
چهاردهم «باب الاجتماع»: توجه به اجتماع و شناختاجتماعى و نحوه تصرف در آن
پانزدهم «باب العلم»: ارزش دانش
شانزدهم «باب الزمن»: مسئله زمان
هفدهم «باب التاريخ»: شناخت تاريخ و عبرت از آن
هجدهم «باب العسكرية»: مسائل نظامى و دفاع
راستى اين دعا استيا طرح حكومتى؟!
صحيفه از كتابهاى بسيار پر ارزش و مورد توجه بزرگانعلماى اسلام بوده و به «زبور آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم» معروف است.ارزش و عظمت آن تا بدانگونه است كه ائمهعليهم السلام مواظبتكردهاند از دسترس نااهلان دور باشد و بدين ترتيب آن را بدونهيچگونه نقص به دستشيعيان، دوستان و شيفتگان خودرساندهاند. بر اين كتاب پر ارزش قريب هفتاد شرح نوشته شدهاست.
آن حضرت در دورانى مىزيستند كه حكومتستمگر بنىاميه در سراسر جامعه اسلامى حاكميتيافته بود، آداب ورسوم جاهليت را با قدرت رواج مىداد و با هر كسى كه دربرابر آنها مىايستاد با شدت برخورد مىكرد، شهادت سرورشهيدان حسينبنعلىعليه السلام و داستان قتل عام مردم مدينه ازنمونههاى بارز آن است.
امام سجاد عليه السلام در روز جمعه چهارم ماه شعبان سال 38هجرى قمرى در مدينه چشم به جهان گشود. پدرش حضرتاباعبداللهالحسين عليه السلام و مادرش شهربانو دختر يزدگرد پادشاهايران زمين بود. سال 38 هجرى تا 40 دوران مبارزات بقاياىناكثين و مارقين و قاسطين بر ضد حكومت امام على عليه السلام بود،پس از آن دوران ولايت امام مجتبى عليه السلام و مبارزه ايشان بامعاويه بود كه با سستى اصحاب و يارانش منتهى به صلح شد ودوران نوجوانى و جوانى امام عليه السلام دوران امامت واقعى عمويشامام مجتبى عليه السلام و ناراحتىها و فشارهايى كه از ناحيه معاويهبر ايشان و اهل بيتعليهم السلام وارد مىشد، بود. از سال پنجاه به بعدامامت پدرش حسينبنعلى عليه السلام، دورانى كه آن حضرتمشكلات عالم اسلام را مىديد و به حكم ادله خاص ناچار بوددستبه قيام مسلحانه نزند. تا سال 60 هجرى 22 سال از عمرمباركش مىگذشت و شاهد يك حركت عظيم تاريخى در عالماسلام بود.
حركت همراه كاروان حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكهبه عرفات و از آنجا به كربلا و در صحنه كربلا ناظر و شاهد يكحركت عظيم و درگيرى وسيع بين نيروى حق با طرفداران كمو باطل با همراهان بسيار. در آن ميدان با چشم خود گلهاى آلمحمدصلى الله عليه وآله وسلم را پرپر ديد و از آن شنيعتر مشاهده كرده كهبدنهاى آنها در بيابان در برابر آفتاب روى خاك افتاده و كسىبه دفن آنها نپرداخته، از سوى ديگر آتش خيمههاى اين مردانالهى را ديد و اسارت خاندان خود را از كربلا تا كوفه مركزحكومت جبار عبيداللهبن زياد و از آنجا تا شام مركز سلطنتستمگرترين حاكم اموى شاهد بود. در اين دو مركز و در بينراه انواع بلاها، ستمها، زخمزبانها، و استهزاها ديد و شنيد وتحمل كرد و از آنجا بار ديگر با كاروان اسرا به كربلا و از آنجابه مدينه بازگشت. هنوز فاصله زيادى از آن نگذشته بود كهمدينه منوره مورد حمله نيروهاى يزيد قرار گرفت و مردم آنجارا قتلعام نمود و شهر را چند روز بر سپاهيانش مباح كرد.
از آن به بعد با حكومتهاى ستمگر ديگرى از اين طيفروبرو بود و استبداد تام اموى را در تمام جوانب زندگىمسلمين مشاهده كرد تا در ماه محرم سال 95 هجرى قمرى بهدست عبدالملك يا فرزندش هشامبنعبدالملك مسموم گشتو در سن قريب 75 سالگى شربتشهادت نوشيد.
استبداد اموى و ترس و وحشتى كه در ميان مردم ايجادكرده بود در تاريخ ثبت و ضبط است.
وقتى هشام بنعبدالملك براى زيارت خانه خدا واردمسجدالحرام شد و از كثرت جمعيت نتوانستحجرالاسود رااستلام كند ناگاه چشمش افتاد كه علىبنالحسينعليه السلام وارد شد،هر وقتبه حجرالاسود مىرسيد مردم فاصله مىگرفتند، راه راباز مىكردند تا او به راحتى آن را استلام كند، شخصى از اهالىشام از هشام پرسيد اين شخص كيست؟ گفت او را نمىشناسم تا اهالى شام او را نشناسند و به او علاقه پيدا نكنند - كسى جرات پيدا نكرد كه به آن شامى بگويد اين مرد على بن الحسينعليه السلام است; تنها «فرزدق» شاعر سخن سراىعرب بود كه با لبداهه قصيده معروف خود را سرود و به دنبالآن هشام از او خشمگين شد، جايزه و حقوق ماهيانهاش را قطعكرد و گفت: چرا مثل آن درباره ما نگفتى؟ پاسخ داد: جدىمانند جد او و پدرى مانند پدرش و مادرى همچون مام او براىخود پيدا كن تا من درباره شما هم بسرايم.
هشام خشمگين شد و او را حبس نمود. هنگامى كه امامسجاد عليه السلام از اين واقعه مطلع گرديد 12 هزار درهم براى اوفرستاد و سفارش كرد اى ابو فراس ما را معذور دار اگر بيشترمىداشتيم به تو مىداديم. فرزدق آن را باز گرداند، عرض كرد: اى فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم من آنچه را سرودم چيزى جزخشم به خاطر خدا و رسولش نبود، ولى امام سجاد عليه السلامدرهمها را بار ديگر به سوى او فرستاد و گفتبه حقى كه من برتو دارم سوگندت مىدهم كه آن را قبول كنى، لذا فرزدقپذيرفت.
هذاالذى تعرفالبطحاء و طاته والبيتيعرفه و الحل والحرم هذابن خير عبادالله كلهم هذاالتقى النقى الطاهر العلم اذا راته قريش قال قائلها الى مكارم هذا ينتهى الكرم يكاد يمسكها عرفان راحته ركنالحطيم اذا ما جاء يستلم و ليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت والعجم هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجده انبياءالله قد ختموا مقدم بعد ذكرالله ذكرهم فى كل بر و مختوم بهالكلم يستدفع الضر والبلوى بحبهم و يسترب بهالاحسان والنعم ان عد اهلالتقى كانوا ائمتهم او قيل من خير اهل الارض قيل هم ما قال «لا» قط الا فى تشهده لو لاالتشهد كانت لائه نعم
× اين همان كسى است كه سرزمين بطحا، جاى پاى او رامىشناسد و اين همان كسى است كه كعبه و حل و حرم او رامىشناسد.
× اين، فرزند بهترين بندگان خداست، پرهيزگار و پاك و طاهرو پيشواى مسلمانان است.
× هنگامى كه قريش، چشمش به او افتد با خود مىگويد: همهكرامتها به مكارم اين بزرگوار منتهى مىگردد.
× چون حجرالاسود به هنگام استلام، كف دستش را شناختنمىخواست او را رها كند.
× تجاهل و گفتن (تو) كه اين كيست؟ صدمهيى بر شخصيتوالاى او نمىزند و كسى كه (تو) او را نمىشناسيش، عرب وعجم او را مىشناسند.
× در هر كارى پس از ذكر خدا، پيش از همه نام آنان بردهمىشود و سخنها همه به آنان خاتمه مىيابد.
× مصائب و سختىها با محبت آنان دفع مىشود و به وسيله اواحسانها رو به فزونى مىگذارد.
× هنگامى كه اهل تقوى را بر مىشمردند، (آنان) امامانشاناندو وقتى سؤال مىشود كه: اهل خير كدامند، (آنان) نشان دادهمىشوند.
× اين همان مردى است كه جز به هنگام تشهد، كلمه (لا) برزبان نياورده است و اگر در حال تشهد نبود (لا)ى او هم (نعم)مىباشد.
سخنى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه دردورانى با اين خفقان، امام چطور وظيفه رهبرى خود را انجامداده و حقائق عالم اسلام را از تحريف نجات بخشيده است؟راستى او چه راهى در پيش گرفت تا معيارهاى اصيل اسلامىرا در اختيار مسلمين قرار دهد كه آنان در شئون زندگى اعم ازاقتصادى، احكام و اخلاق و ساير آداب و رسوم زندگىمنحرف نگردند و اعتقادات و رسوم جاهلى را بتوانند به خوبىاز اسلام ناب جدا كنند؟
براى روشن شدن اين مطلب لازم است قسمتى از بحثى راكه مقام معظم رهبرى مدظله در كنگره حضرت رضاعليه السلام عنوانفرمودهاند و مربوط به اين مبحث است نقل شود.
درباره ترسيم كلى مبارزه در دوران سه امام، يعنىاميرالمؤمنين و امام مجتبى و سيدالشهداءعليهم السلام بحث زياد شدهو تقريبا كسى شبهه ندارد كه در حركت آنها يك جهتگيرىسياسى وجود دارد.
از سال شصت و يكم هجرى تا سال 260 كه سه مرحله داريم:
مرحله اول: از سال 61 تا سال 135 يعنى شروع خلافت منصورعباسى است. در اين مرحله حركت از نقطهاى آغاز مىشود بهتدريج كيفيت، عمق و گسترش پيدا مىكند و اوج مىگيرد تاسال 135 كه سال مرگ سفاح و خلافت منصور است وضععوض مىشود، مشكلاتى پديد مىآيد كه تا حدود زيادىپيشرفتها را متوقف مىكند.
در دوران مبارزات سياسى خودمان هم نظير آن را مشاهدهكرديم.
مرحله دوم: از سال 135 تا سال 203 سال شهادت امام رضا عليه السلامحركت و مبارزه از يك نقطه بالاتر از سال 61 و عميقتر وگستردهتر از آن، منتها با مشكلات جديدى آغاز مىشود ورفتهرفته اوج و گسترش پيدا مىكند و به پيروزى نزديكمىشود كه با شهادت امام هشتم باز حركت متوقف مىشود.
مرحله سوم: با رفتن مامون به بغداد در سال 204 و شروع خلافتمامون كه يكى از فصلهاى بسيار دشوار در زندگى ائمهعليهم السلاماست، فصل جديدى آغاز مىشود كه فصل محنت ائمهعليهم السلاماستبا اينكه گسترش تشيع در آن روزها بيش از هميشه بود.
در اين دوران ائمه عليهم السلام براى پيش از غيبت صغرى ديگرتلاش نمىكنند بلكه زمينهسازى مىكنند براى بعدها و ايندوران از سال 204 ادامه پيدا مىكند تا سال 260 كه سالشهادت امام عسكرى عليه السلام و شروع غيبت صغرى است. هريك از اين سه دوره خصوصياتى دارد.
1- جو رعب و وحشت: دوره اول كه در دوره امام سجادعليه السلام و امامباقر عليه السلام و بخشى از دوران امام صادق عليه السلام است، كار بادشوارى فراوان آغاز مىشود. حادثه كربلا تكان سختى دراركان شيعه بلكه همه جاى دنياى اسلام وارد كرد. قتل وتعقيب، شكنجه و ظلم سابقه داشت اما كشتن پسرانپيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم و اسارت خانواده پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و بردن اينها شهربه شهر و بر نيزه كردن سر پسر عزيز زهراعليهم السلام كه هنوز بودندكسانى كه بوسه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم بر آن لب و دهان را ديده بودندچيزى بود كه دنياى اسلام را مبهوت كرد. كسى باور نمىكرد كهكار به اينجا بكشد. ناگهان احساس شد كه سياست، سياستديگرى است.
صفحه قبل 1 صفحه بعد